تو رو از آبنبات ساختن

اضطراب جدایی

دخترک قشنگم ! سلام ایشالا وقتی مامان شدی ، می فهمی که یه چیزی تو بجه ها وجود داره به اسم "‌اضطراب جدایی " روانشناس ها براش سن قائل هستند ... و می گن تو دوسالگی این وابستگی به مادر و این ترس از جدایی جای خودشو به روابط اجتماعی می ده اما آرایشگر دم خونمون ، که اتفاقا موهامو خیلی خوب کوتاه کرده .. و منو یاد شالیزارهای شمال می ندازه ... معتقده که این وابستگی در بچه ها هیچ وقت از بین نمی ره ... اولش فکر کردم که حرف حساب می زنه ... اما وقتی نمونه کارشو دیدم ... بی خیال شدم اما بیچاره پر بیراه هم نمی گه ... چون منم هنوز می ترسم که مبادا مادرم رو از دست بدم .. . . . هلیا جونم ! راستش امشب نیاز داشتم باهات حرف بزنم چیزی ...
3 فروردين 1390

بدون عنوان

ای هلیای قشنگتر از مامانش .. سلام امروز بعد از مدتها لباس کم تنت کردم ... کلاه بافتنی ات که دیگه کم کم داره گره گره می شه رو هم سرت نکردم .. هوا خوب بود تا شب ۴ باری رفتیم بیرون دفعه اول با کالسکه دفعه دوم تو بلغم ... از فلکه سوم .. تا اول پیاده رفتم . دفعه سوم تو بغل بابا از سوم تا دوم  و توی پاساژ پاسارگاد .. دفعه چهارم ؟ روتو کم کن دیگه ... عجب آدمی هستی ... کتفم داره می افته ... سه تا از مهره های کمرم افتاد تو پیاده رو ... مردم دولا شدن دادن بهم ... یه بار هم دستم افتاد .. یه آقاهه بهم داد ... شانس آوردم که گم نشد سال تحویل شد مادر جان ... در حالی که همگی در خواب ناز به سر می بردیم .. و اینطوری بیشتر بهمون خوش گ...
1 فروردين 1390

سال نو مبارک

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار ...
1 فروردين 1390